آنابنا



خان دایی عزیزم،
سلام
امیدوارم حالا که نامه را گشوده و مشغول خواندن آن هستید،حال و احوالتان خوب و اوضاع بر وفق مراد باشد.سال نوی شمسی تان مبارک باشد و در سال جدید سلامتی و موفقیت در ایستگاه های قطار زندگی انتظار کشتان باشند.
خان دایی جان، لابد از دیدن اسم خواهرزاده تان شگفت زده شده اید و بلند فکر کردید: نکنه برای کسی اتفاقی افتاده؟!» و منشی تان در جواب گفته: حتما باید اتفاقی افتاده باشه که یه خواهرزاده یادی از خان دایی اش بکند؟!» البته خوب که فکرش را می کنم این جمله بیشتر می تواند ازجانب  ننه بابا باشد .آخر او استاد بلامنازع  اینطور حاضر جوابی ها بود.
شما که غریبه نیستید،دوست داشتم برای کسی نامه بنویسم.
الان که مشغول تایپ کردن نامه هستم شب از نیمه گذشته.خانه را کاملا خاموش و تاریک کرده ام .تنها یک لامپ توی نشیمن روشن است.  نشسته ام توی اتاق پذیرایی. از پنجره  خانه های خاموش و روشن همسایه ها به چشم می خورد. باران تازه بند آمده . لانا دل ری با صدای دلنشینش دارد از امیدی می خواند که برای زنی مثل او خطرناک است و کوکی روی کاناپه روبروی پنجره خوابش برده.
خیلی وقت است که می خواهم برای یک نفر بنویسم.اما کمتر کسی پیدا می شود که حال و حوصله این کار را داشته باشد.اگر هم مایل باشد با شنیدن موضوع نامه ها فورا آن را در لیست کسل کننده ترین موضوعاتی که می توان برای داد و ستد نامه پیشنهاد داد » یادداشت می کند و مرا مجبور می کند که از او بخواهم به جای عبارت  پیشنهاد داد، از عبارت انتخاب کرد استفاده کند.
 دوست دارم برای شما بنویسم چون می دانم که عاشق کتاب هستید ودراین باره از مادرم زیاد شنیده ام.موضوع نامه های من هم همین است.کتاب.
البته می دانم که سال هاست دیگر نامه نمی نویسید.من هم چنین انتظاری از شما ندارم.همین که لطف کنید و نامه هایم را بخوانید،لطف بزرگی در حق خواهرزاده تان کرده اید.
ماجرا از این قرار است که من نام کتابهایی که قرار است به سیروسفر بروم را در نامه ام ذکر می کنم و در نامه ی بعدی درباره آن برایتان می نویسم.همین قدر سهل و پاک و پاکیزه.
البته از این کار هدف هایی هم دارم که می خواهم در طول مسیر به آن ها برسم.اولین هدف،دستیابی به مطالعه مستمر روزانه است.دومی اش پاکسازی کتابخانه ام است.درباره پاکسازی و مینی مالیسم برایتان حتما خواهم نوشت.یکی از جذاب ترین چیزهای توی این دنیاست.هدف سومی و چهارمی و . بماند برای بعد.
اولین کتاب، خاطرات صد درصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت نوشته ی شرمن الکسی و ترجمه ی آقای رضی هیرمندی ، یکی از بهترین مترجمان کشور است.چند صفحه از انتهای کتاب مانده. مشتاقم نشانه گذاری هایم را هم دوباره بخوانم. بعدش نوبت به کتاب بعد از آن شب مرجان شیر محمدی می رسد. 
باید این موضوع را هم اضافه کنم.ملاکم برای انتخاب شما تنها موارد ذکر شده نبود.دلیل مهم دیگری هم دارد.شما خان دایی من هستید و اکثر خان دایی های دنیا برای خواهرزاده شان تب می کنند اگر او بخواهد برایش بمیرد.می دانم که مرا دوست دارید.خیلی بیشتر از تب کردن. من هم شما را دوست دارم و عاشق اوقاتی هستم که مادرم بگوید شبیه به شما هستم.
از همین حالا مشتاق نوشتن نامه ی بعدی هستم.


ارادتمند شما
آنابناangel


خان دایی عزیزم،
سلام
امیدوارم حالا که نامه را گشوده و مشغول خواندن آن هستید،حال و احوالتان خوب و اوضاع بر وفق مراد باشد.سال نوی شمسی تان مبارک باشد و در سال جدید سلامتی و موفقیت در ایستگاه های قطار زندگی انتظار کشتان باشند.
خان دایی جان، لابد از دیدن اسم خواهرزاده تان شگفت زده شده اید و بلند فکر کردید: نکنه برای کسی اتفاقی افتاده؟!» و منشی تان در جواب گفته: حتما باید اتفاقی افتاده باشه که یه خواهرزاده یادی از خان دایی اش بکند؟!» البته خوب که فکرش را می کنم این جمله بیشتر می تواند ازجانب  ننه بابا باشد .آخر او استاد بلامنازع  اینطور حاضر جوابی ها بود.
شما که غریبه نیستید،دوست داشتم برای کسی نامه بنویسم.
خیلی وقت است که می خواهم برای یک نفر بنویسم.اما کمتر کسی پیدا می شود که حال و حوصله این کار را داشته باشد.اگر هم مایل باشد با شنیدن موضوع نامه ها فورا آن را در لیست کسل کننده ترین موضوعاتی که می توان برای داد و ستد نامه پیشنهاد داد » یادداشت می کند و مرا مجبور می کند که از او بخواهم به جای عبارت  پیشنهاد داد، از عبارت انتخاب کرد استفاده کند.
 دوست دارم برای شما بنویسم چون می دانم که عاشق کتاب هستید ودراین باره از مادرم زیاد شنیده ام.موضوع نامه های من هم همین است.کتاب.
البته می دانم که سال هاست دیگر نامه نمی نویسید.من هم چنین انتظاری از شما ندارم.همین که لطف کنید و نامه هایم را بخوانید،لطف بزرگی در حق خواهرزاده تان کرده اید.
ماجرا از این قرار است که من نام کتابهایی که قرار است به سیروسفر بروم را در نامه ام ذکر می کنم و در نامه ی بعدی درباره آن برایتان می نویسم.همین قدر سهل و پاک و پاکیزه.
البته از این کار هدف هایی هم دارم که می خواهم در طول مسیر به آن ها برسم.اولین هدف،دستیابی به مطالعه مستمر روزانه است.دومی اش پاکسازی کتابخانه ام است.درباره پاکسازی و مینی مالیسم برایتان حتما خواهم نوشت.یکی از جذاب ترین چیزهای توی این دنیاست.هدف سومی و چهارمی و . بماند برای بعد.
اولین کتاب، خاطرات صد درصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت نوشته ی شرمن الکسی و ترجمه ی آقای رضی هیرمندی ، یکی از بهترین مترجمان کشور است.چند صفحه از انتهای کتاب مانده. مشتاقم نشانه گذاری هایم را هم دوباره بخوانم. بعدش نوبت به کتاب بعد از آن شب مرجان شیر محمدی می رسد. 

باید این موضوع را هم اضافه کنم.ملاکم برای انتخاب شما تنها موارد ذکر شده نبود.دلیل مهم دیگری هم دارد.شما خان دایی من هستید و اکثر خان دایی های دنیا برای خواهرزاده شان تب می کنند اگر او بخواهد برایش بمیرد.می دانم که مرا دوست دارید.خیلی بیشتر از تب کردن. من هم شما را دوست دارم و عاشق اوقاتی هستم که مادرم بگوید شبیه به شما هستم.

 شب از نیمه گذشته.خانه را کاملا خاموش و تاریک کرده ام .تنها یک لامپ توی نشیمن روشن است.  نشسته ام توی اتاق پذیرایی. از پنجره  خانه های خاموش و روشن همسایه ها به چشم می خورد. باران تازه بند آمده . لانا دل ری با صدای دلنشینش دارد از امیدی می خواند که برای زنی مثل او خطرناک است و کوکی روی کاناپه روبروی پنجره خوابش برده.
از همین حالا مشتاق نوشتن نامه ی بعدی هستم.


ارادتمند شما
آنابناangel


خان دایی عزیزم،
سلام
امیدوارم حالا که نامه را گشوده و مشغول خواندن آن هستید،حال و احوالتان خوب و اوضاع بر وفق مراد باشد.سال نوی شمسی تان مبارک باشد و در سال جدید سلامتی و موفقیت در ایستگاه های قطار زندگی انتظار کشتان باشند.
خان دایی جان، لابد از دیدن اسم خواهرزاده تان شگفت زده شده اید و بلند فکر کردید: نکنه برای کسی اتفاقی افتاده؟!» و منشی تان در جواب گفته: حتما باید اتفاقی افتاده باشه که یه خواهرزاده یادی از خان دایی اش بکند؟!» البته خوب که فکرش را می کنم این جمله بیشتر می تواند ازجانب  ننه بابا باشد .آخر او استاد بلامنازع  اینطور حاضر جوابی ها بود.
شما که غریبه نیستید،دوست داشتم برای کسی نامه بنویسم.
خیلی وقت است که می خواهم برای یک نفر بنویسم.اما کمتر کسی پیدا می شود که حال و حوصله این کار را داشته باشد.اگر هم مایل باشد با شنیدن موضوع نامه ها فورا آن را در لیست کسل کننده ترین موضوعاتی که می توان برای داد و ستد نامه پیشنهاد داد » یادداشت می کند و مرا مجبور می کند که از او بخواهم به جای عبارت  پیشنهاد داد، از عبارت انتخاب کرد استفاده کند.
 دوست دارم برای شما بنویسم چون می دانم که عاشق کتاب هستید ودراین باره از مادرم زیاد شنیده ام.موضوع نامه های من هم همین است.کتاب.
البته می دانم که سال هاست دیگر نامه نمی نویسید.من هم چنین انتظاری از شما ندارم.همین که لطف کنید و نامه هایم را بخوانید،لطف بزرگی در حق خواهرزاده تان کرده اید.
ماجرا از این قرار است که من نام کتابهایی که قرار است به سیروسفر بروم را در نامه ام ذکر می کنم و در نامه ی بعدی درباره آن برایتان می نویسم.همین قدر سهل و پاک و پاکیزه.
البته از این کار هدف هایی هم دارم که می خواهم در طول مسیر به آن ها برسم.اولین هدف،دستیابی به مطالعه مستمر روزانه است.دومی اش پاکسازی کتابخانه ام است.درباره پاکسازی و مینی مالیسم برایتان حتما خواهم نوشت.یکی از جذاب ترین چیزهای توی این دنیاست.هدف سومی و چهارمی و . بماند برای بعد.
اولین کتاب،  شلوغی اثر آفاق روشن و ترجمه ی محمود مهدوی است. بعدش نوبت به کتاب بعد از آن شب مرجان شیر محمدی می رسد. 

باید این موضوع را هم اضافه کنم.ملاکم برای انتخاب شما تنها موارد ذکر شده نبود.دلیل مهم دیگری هم دارد.شما خان دایی من هستید و اکثر خان دایی های دنیا برای خواهرزاده شان تب می کنند اگر او بخواهد برایش بمیرد.می دانم که مرا دوست دارید.خیلی بیشتر از تب کردن. من هم شما را دوست دارم و عاشق اوقاتی هستم که مادرم بگوید شبیه به شما هستم.

 شب از نیمه گذشته.خانه را کاملا خاموش و تاریک کرده ام .تنها یک لامپ توی نشیمن روشن است.  نشسته ام توی اتاق پذیرایی. از پنجره  خانه های خاموش و روشن همسایه ها به چشم می خورد. باران تازه بند آمده . لانا دل ری با صدای دلنشینش دارد از امیدی می خواند که برای زنی مثل او خطرناک است و کوکی روی کاناپه روبروی پنجره خوابش برده.
از همین حالا مشتاق نوشتن نامه ی بعدی هستم.


ارادتمند شما
آنابناangel


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها